دوست داشتن خود چیست و چگونه آنرا انجام دهیم ؟

اگر من از شما بخواهم سعی کنید  افرادی را که در طول زندگی تان آنان را دوست داشتید و از آنان قدردانی کردید، چند مورد مثال بزنید چه خواهید گفت؟ من وقتی فکر می کنم فقط می توانم بگویم بی شمار. از کودکی تا به حال بی شمار افرادی بودند که آنان را دوست داشتم و به دلایلی از آنان قدردانی کرده ام. اما در مقابل تا به حال چقدرخودتان را دوست داشتید و از خودتان قدردانی کرده اید؟  مگر نه اینکه اولین نفری ‌که همراه ماست، و هیچگاه در هیچ شرایط تنهایمان نمی گذارد خود ما هستیم.

مگر جز این است که اگر تغییری قرار باشد ایجاد کنیم، انتخابی انجام بدهیم، تصمیمی بگیریم، تلاشی کنیم، زمین بخوریم و بلند شویم، تمام این‌ها توسط خودمان انجام می‌شود. پس نباید خیلی عجیب باشد که از خودمان قدردانی کنیم. ولی عمدتاً این طور نیست، پیوسته خودمان را به خاطر کارهایی که انجام نداده ایم و توانمندی هایی که نداریم مورد سرزنش قرار می دهیم.

وقتی ما می خواهیم خود را دوست بداریم و سپاسگزار خودمان باشیم، باید در گام اول شناخت درستی از خود داشته باشیم. خودم  را همان که هست بشناسم . من یک انسانم نقاط قوت زیادی دارم، خصوصیات اخلاقی پسندیده ای دارم، توانمندی های خاصی دارم اما حتماً ضعف هایی هم دارم، خصوصیات اخلاقی که خیلی پسندیده نیست یا دربسیاری از کارها توانمند نیستم. خودم را با همه نقاط ضعف و قدرت، بی شرطی بپذیرم. پذیرش بی قید و شرط، یعنی به شرط خوبی هایم خودم را ارزشمند نشمارم بلکه می دانم من یعنی مجموعه ای از قوت ها و ضعف ها هستم.

از طرفی ما انسانها عادت داریم همه چیز را به راحتی و بی رحمانه به خوب و بد تقسیم کنیم، که اصطلاحاً قضاوت می کنیم، و این کار را با خودمان هم انجام می دهیم. توانمندی های دیگران را با ضعف های خودمان مقایسه می کنیم. مقایسه دو چیزی که اصلاً سنخیّتی با هم ندارند، من نتوانستم درس بخوانم ولی دوستم دکتری قبول شد. نتیجه این نوع مقایسه و قضاوت از ابتدا معلوم است، ما فرد ناتوان، بی عرضه ای هستیم که چیزی بدست نیاوردیم. کمی با خودمان منصف تر باشیم.

در بدترین حالت هم، ما در زندگی دستاورد هایی داشته ایم. هیچ وقت خودتان را با دیگران مقایسه نکنید به جز یک نفر، آن هم خودتان هستید. شما فقط  خودتان را با خودتان مقایسه کنید. به عنوان مثال، خود امروزتان را، با خود ده سال گذشته مقایسه کنید. با این کار عادلانه و منصفانه توانمندی هایتان را در طول زمان می بینید و ضعف هایتان را در طول زمان مورد ارزیابی قرار می دهید. این مقایسه ، مقایسه ای سازنده است. من می دانم که هیچ وقت برای تغییر دیر نیست، من انسان زنده ای هستم که می توانم برنامه ریزی کنم ،هدف بسازم و تلاش کنم. اینجاست که قدر دان وجود خودم خواهم شد.

یکی از نشانه های قدردانی از خود ، مراقبت از خودتان است. مراقبت از خود یعنی کارهایی که حال جسم و ذهن مان را خوب می کند، انجام دهیم. چگونه باید از جسم و ذهنمان مراقبت کنیم؟ ما از جسم مان برای انجام مهم ترین تا ساده ترین کارها از آنان استفاده می کنیم. برای مراقبت از جسم باید کار هایی انجام دهیم که حال جسممان را خوب می کند. ما وقتی ورزش می کنیم و یا زمانی که رژیم غذایی درستی انتخاب می کنیم. حواسمان به ساعت خواب و بیداریمان هست، و سعی می کنیم سالانه معاینه کاملی از جسممان داشته باشیم همه اینها پیام مهمی دارد یعنی من جسمم را دوست دارم و ازآن به درستی مراقبت می کنم.

اما بخش دوم ذهن ماست ، وقتی می گوییم ذهن، دقیقاً از چه چیزی صحبت می کنیم؟ ذهن همان  توانایی های فکری است که ما داریم و عبارتند از هوشیاری، ادراک و تصوراتی که داریم ، توانایی قضاوت کردن، زبان وحافظه ما که همه اطلاعات ما را از گذشته تا حال در خود ذخیره می کند.

همان طور که برای جسم نیاز به برنامه مراقبتی داریم ، ذهن هم نیاز به مراقبت دارد. ما اگر مراقب ذهنمان نباشیم قطعاً دچارآشفتگی های زیادی می گردد. ذهن ما توانایی بالایی در سخنوری دارد و در روز بیش از چندین هزاران کلمه سخن می گوید. ذهن می تواند با اطلاعاتی که در اختیار دارد به گذشته دور برود و از اتفاقات نا خوشایند برایمان تعریف کند و همین طور شتابزده به سمت آینده ای نامعلوم برود و ما را مضطرب و نگران آینده مان کند.

البته این نکته قابل اشاره است که ما از گذشته و تجربیات آن درس خواهیم گرفت و لازم است برای آینده برنامه ریزی کنیم ولی آنچه ما را دچار پریشانی می کند افکاری سرزنش گر از گذشته و افکار اضطراب زای آینده اند که بی کنترل و پیوسته ما را دچار مشکل می کنند.

بدین ترتیب ذهن پریشان ما همانند پرنده ای بی قرار از شاخه به شاخه دیگری می پرد، آیا می توانیم انتظار داشته باشیم که  این پرنده حال خوشی داشته باشد؟ قطعا ًخیر.

حالا برای رهایی از این ذهن آشفته چه باید کرد؟ خیلی از ما دلمان می خواهد تا کلیدی پشت گوش مان یا پس سرمان داشتیم و با خاموش کردن آن ، آرام می شدیم. این کلید وجود دارد فقط ظاهرش با کلیدی که تصور می کنید، متفاوت است.

قبل از پرداختن  به آن توجه به نکته ای بسیار مهم است. باید دقت کنیم افکاری که از ذهن ما می گذرد، گاهی شرایط اضطراری تری دارند و کنترل آن با تمرینات ساده ممکن نیست. به عنوان مثال ما دایم تصور می کنیم اتفاق بدی در راه است یا خبر بدی به ما خواهد رسید یا دایم یک خاطره ای بد از ذهن من می گذرد و ما دچار وحشت جدی می شویم. اگر تکرار یک حالتی خاص را تجربه می کنید که عملکرد زندگی طبیعی شما را مختل کرده است لازم است از یک روانشناس کمک بگیریم.

اما اگرفقط ذهن به دلیل مشغله زیاد، دچار آشفتگی شده، احتمال زیاد با کلیدی که من معرفی کنم مشکل شما باز خواهد شد. واقعیت این است که ما نمی توانیم گذشته مان را ویرایش کنیم، وهمین طورتسلطی بر روی آینده ای که هنوز نیامده، داشته باشیم. بنابراین کلید ما تمرکز و تسلط بر زمان حال است. ما باید ذهنمان را تا جای ممکن  در اینجا و حال حاضر نگه داریم  و اجازه ندهیم تا گذشته و آینده ذهنمان را تسخیر کند.

برای تمرکز در زمان حال می توانید از تکنیک تنفس استفاده کنید. یک دم عمیق از بینی داشته باشید و آن را پنج ثانیه نگه دارید. سپس آن را از دهان خارج کنید. در هنگام دم و بازدم همه تمرکزتان  بر تنفستان باشد.  با کمی تمرین با تسلّط بیشتری می توانید تمرین تنفس را انجام دهید. این تمرین کمک می کند تا افکارتان متمرکز به زمان حال گردد و از آشفتگی ذهنی دور شوید.

یکی دیگر از تکنیک هایی که  کمک می کند تا بیشتردر زمان حال زندگی کنید، توجه و تمرکز به اطرافمان است . این کار باعث می شود بیشتر در لحظات اکنونتان باشید. با دقت بیشتری اطرافتان را ببینید، بشنوید، لمس کنید، بو کنید، بچشید.همه ما فکر می کنیم اتاق مان را خوب می بینیم،به خوبی لطافت بالشت زیر سرمان را لمس می کنیم یا مزه سوپی که پخته ایم را به خوبی می شناسیم ولی یک امتحانی از خودتان بگیرید.

یک گلدان گلی که همیشه جلو چشمتان هست را با دقت بیشتری نگاه کنید، تمام ظرافت هایش را ببینید، برگ گل را لمس کنید. حتما چیزهای جالبی کشف خواهید کرد. بدین ترتیب هنگامی که شما سعی می کنید در حال زندگی کنید، فرصتی به افکار گذشته و آینده نخواهید داد و در نهایت ذهن آرام می گیرد.

از مراقبت هایی که می توانید هم از جسم و هم ذهن خود داشته باشید ، برقراری ارتباط با خود است. ابتدا این کار را به طور فیزیکی انجام دهید. جلوی آینده بروید و با خودتان به عنوان یک دوست آشنا شوید. خودتان را قضاوت نکنید. فقط  بیشتر با این ظاهر ارتباط برقرار کنید. به همه ظرافت های صورت و اندام هایتان نگاه کنید. بعد از بررسی دقیق در آینه، جمله ای به خودتان بگویید. نگران نباشید، شما انسان سالمی هستید و این کار کمک می کند تا خودتان به خودتان نزدیکتر شوید.

سپس، از خود بپرسید که چه می خواهید، چه چیزی را جستجو می کنید، یا الان چه چیزی نمی خواهید؟ این برقراری ارتباط ، حال شما را بهتر خواهد کرد و حس خوبی از خودتان پیدا خواهید کرد. حالا می توانید کارهایی را که دوست دارید برای خودتان انجام دهید به عنوان مثال برای خودتان هدیه بخرید و غذایی که دوست دارید را برای این دوست خوبتان درست کنید.

بسیاری از دوستان با شنیدن این جمله که خود را دوست بدارید و تحسین کنید، این سوال به ذهنشان خطور می کند، آیا من با این کار تبدیل به انسان خود شیفته ای نخواهم شد؟ خود شیفتگی نوعی اختلال شخصیت است که فرد به دلیل حقارت ها و طرد شدگی ها و کاستی هایی  که در طول زندگی، خصوصا در کودکی داشته، دچار این اختلال می گردد. از نشانه آن  حس برتری و خود بزرگ بینی کاذبی است که نسبت به دیگران احساس می کند.

شخصیت خود شیفته نمی تواند بپذیرد به عنوان انسان نقص یا ضعفی دارد. او هیچ کس را ستودنی تر از خود نمی بیند. برای همین منتظر است دیگران از او تعریف کنند.  او توانایی احترام به دیگران را ندارد چون برتری دیگران را نشانه ضعف خود می داند.

اما فردی که خود را ارزشمند می شمرد، و خود را دوست دارد. از خود مراقبت و  قدردانی می کند، ضعف ها و قوت های خود را می پذیرد، خود را با خود مورد قضاوت قرار می دهد و دیگران را مورد قضاوت قرار نمی دهد. همچنین توقع کمتری دارد که دیگران دوستش بدارند چون او خودش را ارزشمند می داند و قدردان خود است، برعکس فرد خود شیفته، او هم برای خود ارزش قائل است و هم  به دیگران احترام می گذارد.

اسکرول